English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (2806 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
mode of execution U روش انجام کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
capable U توانایی انجام کاری
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
authority U توانایی انجام کاری
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
modal U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modals U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
have U باعث انجام کاری شدن
having U باعث انجام کاری شدن
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
load U کاری که باید انجام شود
loads U کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
impromptu U کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند بالبداهه حرف زدن
capability U قادر به انجام کاری بودن
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
capacities U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
specification U مین شود یا کاری که باید انجام شود
idle U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idled U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idles U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idlest U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
sleep U پیش از انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
Other Matches
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
don't give up the day job <idiom> U [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
multifunction U ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
synchronizer U وسیلهای که با دریافت سیگنال از وسیله دیگر کاری را انجام دهد
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
high time <idiom> U زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> U کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
play into someone's hands <idiom> U (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
back end server U کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
hot U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hotter U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
hottest U کلمهای در متن نمایش داده شده که در صورتی که نمایشگر به آن اشاره کند یا آنرا انتخاب کند کاری انجام میدهد
To be out to do some thing . U کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
drilling pattern U نمونه مته کاری الگوی مته کاری
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
plumbery U سرب کاری کارخانه سرب کاری
mosaics U موزاییک کاری معرق معرق کاری
under employment U کم کاری
flower piece U گل کاری
effective U کاری
inaction U بی کاری
hypofunction U کم کاری
plasterwork U گچ کاری
feckful U کاری
impotency U کاری
curry powders U کاری
curry U کاری
parget U گچ کاری
curries U کاری
malfunctions U کژ کاری
malfunctioned U کژ کاری
malfunction U کژ کاری
plastering U گچ کاری
electroplating U اب کاری
currie U کاری
Recent search history Forum search
1incentive
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1confinement factor
1This student is stupid ,close the book on him.
2actus reus
3midas touch
1Jack Attac
1کنایه از چیست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com